نوشت ها

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت نوشت ها


سپاهان درب
بنا: کی روش برود فوتبال بدبخت می شود
نرخ شهریه تمامی مقاطع تحصیلی دانشگاه آزاد
عکس: سالادهای رنگی رنگی درست کنید

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

از امروز به بعد ... این پاییز است که دارد عرض اندام می کند ... و آرام آرام آمدن زمستان را نوید می دهد .. این پاییز است که سرمای خود را مانند آتش زبانه می کشد ... و به دل سوختگان عشق نشان می دهد ... که باید پاییزی دیگر را در عمر خود ... تحمل کنند .. عاشقانی که هم پای باران پاییز اشک می ریزند.. عاشقانی که هم پاییز نویدشان می دهد و هم دلسرد ترشان می کند .. پاییز لباسی نارنجی دارد .. اما نه ... پاییز برای هر کس لباس مخصوصی می پوشد و برای هر شخصی ... ادکلن مخصوص خودش را می زند ... و بو و عطر مخصوص را برای هر شخص دارد ... ثابت نیست .. نمی توان گفت چیست ..

بوی کاپیتان بلک است کنار قهوه خانه ... یا بوی عطر زنانه ای است ... زیر باران .. زیر چتر .. برای شخصی تاریک و برای شخصی روشن است ... آری این پاییز است که می گوید ... زمستان آمد ... ولنتاین آمد .. این پاییز است که خودش را نشان می دهد .. و می گوید دیگر گرم نیست ...

آری ... پاییز .. دیگر برای خیلی ها ... گرم نیست ...



خرید بک لینک


همیشه به دنبال افسوس های گذشته ایم.. و هنوز در قایقی ... مشغول گرفتن یک ماهی از آب گل آلود گذشته هستیم .. نمی دانیم باید امروز و دریابیم و حال را .. خیلی با یک دیگر غریبه شده ایم به طوری که گذر می کنیم و از کنار یک دیگر و بسنده می شود به حرفی .. به جمله ای مانند چه آشنا بود ..

درگیر دیگرانیم با حسادت و به قولی گیر کرده ایم در تاریکی و قیل و قال شب .. و فرصت را به خود غنیمت نمی دانیم .. و تا می خواهیم از تاریکی شب گذر کنیم می بینیم آنها از سحر گذشته اند ...

شاید اشکال از دیگران است که باید برای ما با ایستند ... غنیمت شمردن فرصت .. چیزی است که هرگز به دستمان نمی رسد .. در دنیای مجازی میان صفر و یک ها محبوس شدیم و گمان می کنیم آزادیم .. گروهی در صفر دنیای مجازی دور خود می چرخند و گمان می کنند آزاد اند در صورتی که سر و ته صفر تنها نقطه شروع آن است . و گروهی هم در یک آن بالا و پایین می روند.. مانند دویدن به دنبال یک سراب .. نمی دانی سرش این ور و بود و پایانش آن ور .. ویا حتی برعکس .. نمی دانیم دنیا، دنیای گل است .. دنیای بلبل است ... دنیای طبیعت زیباست ...

همیشه افسوس گذشته را می خوریم ... و تا وقتی هست این آب ... می خواهیم به خشکی بپریم و وقتی پریدیم .. می گوییم ... آب ... آب ... آب .. و آب ...

انگار گذشته کوبلنی است که باید به چیزی که بافته ایم ایراد گرفته و افسوس بخوریم ..

شاید بیدار بباید شد ............ اشکال از هرکه باشد ... باید بیدار شد



خرید بک لینک


ببخشید که این پست شبیه بقیه پست ها نبود .. اما باید گفته میشد...اینجا نه توی اپیزود

یک ایرانی مقیم سوئد که ورزش کار بوده به خاطر اینکه پرچم ایران رو توی ورزشگاه برداشته هیچ شرکت یا مسئولی در سوئد اسپانسر ایشان نشده است و ایشان با هزینه شخصی خودشون و با فروختن خانه و خودرو هزینه تمرینات خودشان را داده اند . و سپس به مسابقات رفته و قهرمان شده اند و پرچم ایران را به دوش گرفته و این قهرمانی را تقدیم ایران و ایرانیان کرده اند .. اما هیچ شخصی این خبر رو پوشش نداد .. اصلا برای کسی مهم هست که یک ایرانی چنین کاری رو انجام داده باشد؟

بیایید به این فکر کنیم ... اگر همین ایرانی .. یک کار زشتی می کرد همه ما در شبکه های اجتماعی تصویر ایشان را قرار می دادیم و هزار تا فحش و لعنت و خودمون نژاد خودمون رو تحقیر می کردیم که ایرانی هرجا بره خراب کاری می کنه .. مشکل ایرانی بودنشه ؟

چرا این خبر پوشش داده نشده است ؟ بعد هم می گوییم چرا کشور های دیگر به ما احترام نمی گذارد .. ما خودمان به خودمان رحم نمی کنیم ....




خرید بک لینک



چکش می شویم در مقابل افکار ... و اعتقاد هایش .. یا باید مثل ما فکر کند ... یا باید بمیرد ..

به کجا می رویم ؟

برادر ... همشیره ... تند نرو ... تا چه زمان باید چکش باشی . اگر قرار بود همه به مانند تو فکر کنند .. که جهنمی نبود ... بهشتی نبود ...پس ما مختاریم هر طور که دلمان خواست فکر کنیم ...

اما ... چکش بودن من ... مساله ایست .. یا با من هم عقیده باش یا بمیر فکر نکنم دیگر در دنیای امروز که به قولی عصر ارتباطات و تکنولوژی است .. به کار بیاید ..

عقاید چکش .. به درد هیچ کس نمی خورد ..



خرید بک لینک


یک انتقاد

عزیزانی که وبلاگ نویس هستید .. بله با شما هستم .. یک انتقاد و پیشنهادی دارم ..

من وارد وبلاگ شما می شوم و نظر می دهم .. بعد باید دوباره بگردم دنبال وبلاگ شما که وای کجا چه نظری داده ام .. چون شما عزیزان پاسخ کامنت من را تنها در وبلاگ خود می دهید ..

متاسفانه بیان این امکان را ندارد که شما به محض پاسخ دادن به من برایم یک ایمیل بیاید یا در محیط وبلاگم نمایش داده شود . لذا خب باید خبرم کنید که پاسخ کامنت من را داده اید . اصلا یکی از روش های کامنت دادن همین است که اگر شخصی به وبلاگ شما نظر داد روی یک پستی .. یا از طریق نظردهی به صورت شخصی و یا از طریق ایمیل برایشان پاسخ نظر را ارسال فرمایید تا بدانند چه نظری برای شما داده و چه پاسخی به آنها داده اید ..

امیدوارم انتقادم از شما عزیزان وارد باشد .. می دانم که عادت کرده اید اما باور کنید صحیح اش این است.. پس از شما عاجزانه درخواست دارم که منبعد نسخه ای از پاسخ را یا به فرد ایمیل فرمایید و یا در وبلاگ فرد به صورت خصوصی ارسال نموده تا فرد نیز مجددا به وب شما بیاید .. چون سخت است که فرد یک بار به وب شما کامنت بدهد و یک بار دیگر هم بیاید و پاسخ کامنتش را بخواند . اصلا به نظر شما این کار صحیح است ؟ مطمئنا نیست ..

پس امیدوارم این مساله در بیان نیز اتفاق بیفتد و پاسخ کامنت را برای فرد نیز ارسال بفرمایید..

با تشکر از شما عزیزان



خرید بک لینک


شاید از خدمت من خیلی فرصت هست که از خدمت مقدس سربازی ترخیص شده ام . اما خب دوست داشتم همیشه یک برگ خاطرات از خدمت سربازی بنویسم .. تا شما هم استفاده کنید ... اما هرگز این فرصت پیش نیامده ... اما حالا در این پست از وبلاگم می خواهم به سربازی بپردازم ... آنهایی که الان در سربازی تشریف دارند شاید میشه گفت به من می گویند نوسترآداموس .. اما اینها تنها تجربست و بس ..

برای اینکه برای برخی از عزیزان شاید خوش آیند نباشه و بگویند خب چکار کنیم رفتی سربازی و ... مطلب را اینجا قرار ندادم . از طرفی هم طولانی بودن بیبش از حد متن مرا وا داشت که به بخش ادامه مطلب ببرمش.

عزیزانی که دوست دارند بخوانند منت سر بنده گذاشته و به ادامه مطلب بروند .. شاید چیزهای جالبی یافتند.. عزیزانی هم که دوست ندارند جاشون بالای سر بنده است ... و مرسی که بی تعارف وقتشان را تلف نمی کنند و نخواندند .. چه بخوانید و چه نخوانید برایم عزیز هستید .. اما داستان جالبی است..

چرا سیگار کشیدن و تعریف از سیگار توی پستهامون نشان دادن روشنفکری ماست ؟
چرا پولدارهامون دزد هستند و کسانی که پولدار نیستند دست و پا چلفتی اند ؟
چرا تو شبکه های مجازی صد ها کمپین درست می کنیم و بعد میرویم تو صف خرید خودرو؟
چرا عضو کمپین حفظ آب عضو می شویم اما موفع مسواک زدن لیتر ها آب مصرف می شود؟
چرا برای یک برنامه تلویزیونی سطل آشغال آتش می زنیم و برای اختلاس ها و آمار سرطان و... خفه خون میگیریم
چرا اعتصابات در خارج جوابگوست اما اینجا چیزی گران شد باز گران تر می شود و پاسخگو نیست؟
چرا مدل ماشین و نوع لباس و مدل و گوشی و زیورآلات ما قیافه و شعور ما را تشکیل می دهند؟
چرا حرف های قشنگ را فقط در فضای مجازی بلدیم بزنیم اما موقع عمل فلج هستیم؟
چرا صدای عربده مون ... خیلی برنده تر از فرهنگ و شعورمان است ؟
چرا تا معروف می شویم لخت می شویم؟
چرا موقع نذری دادن ادم له می شود و دست و پا می شکند اما حج رو الم کردیم؟
چرا می گوییم بگویید مرگ بر آمریکا بعد خودمان و پسرانمان اقامت آمریکا را دارند؟
چرا رشوه می گیریم و تا بهمان می گویند حرام است میگیم سه هزار میلیارد نیست؟
چرا تو روز روشن جیب هم رو می زنیم؟
چرا به جای کسب علم یک پیج توی اینستاگرام می سازیم و به قول خودمون شاخ میشیم با صدهزارتا دنبال کننده؟
چرا به جای دنبال کردن پیج های مفید آدم های هزار تومانی را فالو می کنیم؟
چرا به جای برقراری صلح دایم باید با یک دشمن فرضی در جنگ باشیم ؟
چرا زنده هایمان را می کشیم و بعد از مرگشان از آرامگاهشان زیارتگاه می سازیم؟
چرا به جای استفاده از فن آوری روز دوست داریم مجددا آن را اختراع کنیم؟
چرا حرف تو کله هیچ کداممان نمی رود و در فهم در حد افغانستان هستیم و در ادعا اندازه اروپا؟
چرا یک هزارم نمی خوانیم و ده هزار برابر یک کتاب حرف می زنیم ؟
چرا راحت وقتمان را می سوزانیم ؟
چرا فقط کارمان مسخره کردن است؟
چرا برنامه های مفید در تلوزیون نمی گذاریم به جاش دیش ها رو از سقف ها می اندازیم؟
چرا باید یک چیزی زوری تو لکمون بکنند و همش یکی بر ما مواظب باشد و بالاسر ما باشد؟
چرا کسی نگران آمار بالای سرطان نیست اما نگران وام خودرو هست؟
چرا کرایه الاغ ساعتی بیست هزار تومان و حق التدریس استادیار ساعتی 12 هزار تومان است؟
چرا به جای شعله زرد کسی کتاب نذری نمی دهد؟
چرا گوشی هایمان پر شده از تصاویر مستهجن به جای کتاب و نرم افزارهای مفید؟
چرا تا یک اتفاقی می افتد سریع به عالم و آدم فحش می دهیم ؟
چرا بی خدا بودن و بی دین بودن کلاس دارد و مانند میمون تقلید می کنیم؟
چرا تا یک وبلاگ درست می کنیم حس می کنیم همه گوسفندن و ما برای فهماندن آنها به رسالت رسیدیم؟
چرا از بالا به همه نگاه می کنیم با اینکه حتی خودمان پایین هم نیستیم؟
چرا با خورده علم هامون به خودمان می گوییم استاد و همه را شاگرد و بی سواد می بینیم؟
چرا مدرک تحصیلی هیچگونه ارزشی جز پز دادن و در سر کسی کوفتن ندارد؟
چرا امروزه مدرک های ما فاقد میم شده اند؟
چرا ما پنجاه سال عقب هستیم؟
چرا ادعا داریم شیعه علی و عاشق علی هستیم اما یک بار هم نهج البلاغه را نخوانده ایم؟
چرا سوزنمان گیر کرده که تیغ زدن به ریش حرام است یا نه؟
چرا همیشه بدترین راه حل ها و احمقانه ترین کارها رو ما انجام می دهیم؟
و چرا هیچ وقت به این سوالها پاسخ نداده و فراموششان می کنیم؟

و هزاران چرایی که ... باید پرسیده شوند ..
خودمانیم ..... ساکت بمانیم بهتر است .. وقتی من وبلاگنویس همه را گوسفند می بینم ... حقمان تو سری خوردن است ... حقمان تحریم است ... و دیگر هیچ..
روزتان خوش ..



خرید بک لینک



خواهشندم به من افتخار داده و حوصله فرموده و این پست را مطالعه نمایید...

گاهی وقت ها می نشینم ... می نشینم و سفر می کنم به دنیای کودکی ... روزهایی که با دل خوش از خواب بیدار می شدم ... صدای تلوزیون که وقتی می رفت روی پیام بازرگانی تصویر کهکشان بنفش نشان میداد و دو چشم می آمدند و می رفت روی پیام بازرگانی..

صدای اخبار صبح گاهی و تبلیغات یک ساعته ای که شبکه تهران نشان می داد .. تبلیغاتی مانند تاکسی سرویس مش ممد و ماست بندی عزیزی و .... حتی خواروبار فروشی ....

روزهایی که باکلاس نبودیم و برای صبحانه دور یک سفره جمع می شدیم چهار نفره و خواهرم در تختش می خوابید چون خیلی خردسال بود .. جمع می شدیم دور یک سفره و با هم صبحانه می خوردیم روی زمین .. چیزی که الان در حد یک سینی شده برای هر فرد و جدا ... و جدا ..

و بعد مستر پدر به سرکار خود میرفت و سرویس هم به دنبال من می آمد برای رفتن به مهد کودک .. چه روزهایی .. روزهایی که مادربزرگ جان داشت که بلند بشود و برود برای ما نان بربری تازه با پنیر تبریز بخرد و بیاورد تا ما صبحانه خوب بخوریم .. یاد روزی که شیر کاکائو درست می کرد برای ما ... یاد روزهایی که همه دختر عمو ها و پسر عمو ها کنار هم بودیم و من و برادرم دایم خانه مادربزرگمان بودیم ... یاد شوخی ها ... یاد وقتی که هر کداممان می افتادیم و زانویش پاره می شد بقیه آواز می خواندند گدای امام زاده ... همیشه مقدسه ( دریافت موسیقی این شعر از اینجا ) که ما هوا را به گدا در این آهنگ تغییر می دادیم .. روزی که قرار بود برای تئاتر مدرسه تمرین کنم و برادرم در نقش اسماعیل که قرار است ذبح شود و پسر عمویم در نقش گوسفند که وقتی از آسمان نازل شد بع بع می کرد و چقدر می خندیدیم.. روزی که از روی کودکی کتاب جغرافیای دختر عمویم را پاره کردم .. نه پاره کامل .. فقط سر بیست صفحه را یه کمی پاره کردم .. یاد روزهایی که فوتبال بازی کردیم و برنده کاپ شدم .. کاپی که بین سه نفر برگذار شد.. یاد فلفلی که مادرم در دهان برادرم و پسرعمویم ریخت .. یاد برف بهمن ماه و یاد مبارزات تن به تن پلیس ... و پلیس... چون هیچ کس نقش دزد را نمی گرفت .. یاد محرمی که من و برادرم روی گرفتن نذری را نداشتیم در هیئت و پسر عمویم برای ما شیرکاکائو می گرفت .. یاد زنجیر زدنمان .. یاد نایلون خوراکی های برادرم که در یک کیسه فریزر بود و مغازه عمویم می آورد و ما را به بردگی می گرفت تا از خوراکی هایش به ما بدهد ... یاد تمامی روز هایی که صمیمی بودیم .. روزهایی که ماه رمضان بود و عمه ام سحری دختر عمویم را بیدار می کرد و با کتک بهش غذا میداد که بخورد به عنوان سحری تا وقتی روزه میگیرد ضعیف نشود و کمبود ویتامین نیاورد ... روزهایی که توی سرما به مدرسه می رفتیم و در بین راه کلی می خندیدیم .. روزهای شیرکاکائوی شیشه ای .. شمشیر های پلاستیکی ... چوب لباسی هایی که رگبار ما بودند و اسلحه ی ما .. روزهایی که کسی در بازی هایمان قبول نمی کرد تیر خورده آخر با کتک می خواباندیمش زمین ... روز های رفتن به خانه عمه و بازی کردن با کامپیوتر پسر عمه ..

که ناگهان از این سفر بیرون می ایم .. می بینم که یک هاتف مانده .. و یک چای گرم ... و ذل زده به هوای ابری ... یک هاتف بیست و چند ساله که کیلومتر ها از این خاطرات به دور است .. روزهایی که واقعا دیگر باز نمی گردند ... روزهایی که لحظه لحظه اش ... برایم خاطره بودند ... ماند یک هاتف که باید به سوی جلو برود ...

دوران کودکی ام ... ممنون که امروز من را میهمان خود کردید ....
ممنون از شما عزیزان بابت مطالعه این پست ...



خرید بک لینک


زخم ها همه خوب می شوند ... 

اما مساله ما اینجاست ... که آیا حرف هایی که از کسی شنیده ایم هم از ذهن پاک می شود؟ نه به خاطر اینکه حرف تلخی بوده باشد ... تنها به این دلیل تلخ است که از کسی شنیده ایم .. که انتظارش را نداشتیم..

و یا آیا رفتار های دیگران از ذهن آدم پاک می شوند ؟ رفتار ... از آدمی که انتظارش را نداشته ای .. چیزی مانند زخم است ... خوب می شود .. اما جایش می ماند ..

و شاید ... زخم را هم برای این بر بدنمان می افتد .. که انتظار نداریم .. زخمی شویم .. ولی می شویم..

و تنها مساله ... انتظاری است که داریم ... همیشه زخمی که انتظارش را نداریم جایش می ماند .. حرف تلخی که از دهان کسی می شنویم که انتظارش را نداریم آن فرد آن را بگوید .. و حتی رفتاری که انتظارش را نداشتیم این آدم انجام دهد ... مشکل تنها انتظار است ..

و باید سکوت کنیم ...  و تنها ... سعی کنیم کمرنگش کنیم .. همانطور که انتظارش را نداریم...

وقت عزیزان به خیر...



خرید بک لینک



پوستر موسیقی

به شخصه از سالار عقیلی زیاد خوشم نمی آید به خاطر برخی رفتارهایی که داشته و اینکه هنرمندی مردمی نیست .. و به خاطر یک سری اشتباهات .. زیاد تو سبک ایشان موسیقی گوش نمی کنم مگر اینکه کار بسیار فاخری باشد .. و حال رسیدم به یکی از کارهای فاخر این هنرمند عزیز که با همکاری بابک زرین عزیز و افشین یدالهی گرامی .. از نظر ملودی و شعر یکی از فوق العاده ترین آثاری بود که شنیدم .. با اینکه حس می کنم ملودی آشنایی دارد .. در هر صورت این موسیقی را به شما پیشنهاد می کنم .به شخصه بر این باورم که قرار دادن موسیقی که پخش بشود در فضای وبلاگ کار صحیحی نیست . اما اگر بر این باور نبودم .. حتما برای پخش موسیقی وبلاگ از این موسیقی استفاده می کردم ... می توانید از لینک زیر به صورت رسمی آن را دریافت کنید . توجه داشته باشید که لینک مستقیم است و در فضای شخصی آپلود شده است .

معمای شاه ( تیتراژ پایان )



خرید بک لینک


i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/